مثل خلیل بود و تبر بسته بود او
نارنجکی میان کمر بسته بود او
آن ماه شب، شکست بت استخاره را
بیدار بود و دل به سحر بسته بود او
یک اتفاق سرخ می افتاد در زمین
یک لحظه چشم هایش اگر بسته بود او
شوری عجیب داشت برای رسالتش
عهدی که با خدا به نظر بسته بود او
بر چوبه های دار انالحق غروب کرد
منصور بود و بار سفر بسته بود او
افتاده بود مثل اناری که از درخت ...
گلخنده هاش تازه ثمر بسته بود او
:: بازدید از این مطلب : 275
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7